شمابه وبلاگ رنگین کمان دیگر انتقال خواهید یافت

اسوه ی صبر

اسوه ی صبر
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
IMG4UP
IMG4UP

زینب (س ) در ورود به کربلا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ پس از ورود به کربلا، امام دستهاى خویش را به آسمان بر مى دارد و نجوا مى نماید:

اللهم انى اعوذ بک من کرب و البلاء!

یاد کلام جد و باب خویش مى کند که او را از کربلا خبر مى دادند.

پس ، بر خیل فداییان خویش بانگ بر آورد:

خیمه ها را همین مکان بر پا نمایید. اینجا قرارگاه ماست . اینجا محل ریختن خونهاى ماست .

در میان جمعیت ، خواهر خود را مى بیند که غمگین نشسته و خیره خیره اطراف را زیر بال نگاه خود گرفته است . چهره اش از غم موج مى زند. حسین به سوى او مى آید و او را تسلى مى دهد. صداى زینب حاکى از درد درون است که مى فرماید:

برادرم ! بیا از این مکان برویم از لحظه اى که وارد این سرزمین شده ایم و نام کربلا را شنیده ام ، غمهاى عالم روى سینه ام جمع شده اند...!

امام بر او آیه امید و اطمینان مى خواند:

خواهرم ! بر خداى متعال توکل بنما. هر چه هست ، به دست اوست .

سپس ، دستور بر پایى خیام را صادر مى کند؛ ولى زینب (س ) متحیرانه چشم دوخته که چرا در درون دره خیمه ها را بر پا مى کنند. او شاهد جنگهاى باب خویش امیرالمؤ منین (ع ) در مقابل دشمنان دین بود و از خیمه گاه آن دوران به ذهن خویش تصاویر زنده اى را به یاد دارد. در برابر امام خویش ، با کمال متانت و ادب مى پرسد:

پدرم ، همیشه خیمه ها را در مکان بلندى بر پا مى کرد. چه شده است که شما خلاف او عمل مى کنید؟

امام مى فرماید:

خواهرم ! آن موقع ، در جنگها فتح و پیروزى وجود داشت ، اما ما مى دانیم که این جنگ در نهایت به کشته شدن ما و اسیرى رفتن اهل بیت پیغمبر خدا مى انجامد. خواهرم ! اگر قدرى صبر نمایى ، قضایا را خواهى فهمید، ولى باید تحمل و صبر نمایى .

زینب (س ) با شنیدن این جملات ، پى به عمق واقعیت مى برد و مى داند که روزگار وصل با حسین (ع ) به سر رسیده و زمانى دیگر شروع محنت و مصایب است . (۷۲)

سلام زینب (س ) به حبیب بن مظاهر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ فزونى سپاه دشمن و نیروى اندک محدود برادر بیش از همه ، قلب زینب (س ) را آماج دردها و غصه هاى فراوان مى کرد، و بدین جهت چون روز ششم محرم حبیب بن مظاهر به یارى حسین (ع ) به کربلا آمد، و دختر امیرالمؤ منین (س ) از این فداکارى باخبر گشت ، به حبیب پیغام سلام داد. (۷۳)

چون این پیغام به حبیب رسید، بر روى خاک کربلا نشست و مشتى از آن برداشته بر سرو صورت خویش ریخت و گفت : خاکم به سر! سختى کار زینب به جایى رسیده است که به مثل من سلام مى رساند!! (۷۴)

من از حسین جدا نمى شوم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ حضرت زینب کبرى (س ) از سوم شعبان سال ۶۰ هجرى در مکه بود. چون سربازان یزید مى خواستند در مکه و در حرم امن الهى امام حسین (ع ) را مخفیانه بکشند، لذا امام روز ترویه که روز هشتم ذى الحجه است ، مکه را به سوى عراق ترک کرد. زینب (س ) نیز در این کاروان حضور داشت .

ابن عباس گفت : یا حسین ! اگر خود مجبور به رفتن هستى ، زنان را با خود همراه مبر.

زینب (س ) چون این سخن را شنید، سر از کجاوه بیرون کرد و گفت : ابن عباس ! مى خواهى مرا از برادرم حسین جدا کنى ؟! هرگز. (۷۵)

مصایب زینب (س ) در شب عاشو را بستن آب بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ روز هفتم غمى دیگر بر غمهاى زینب (س ) افزوده گشت . فرمانى از ابن زیاد رسید که نگذارید حسین و اصحاب او از آب استفاده کنند، و بدین طریق تشنگى یاران به ویژه فرزندان و کودکان دل زینب (س ) را به درد مى آورد.

هر چند در این فرصت گاه و بى گاه ابوالفضل و على اکبر (ع ) در کنار سایر یاران امام حسین (ع ) مقدار کمى آب تهیه مى کردند، و صفوف فشرده دشمن را به عقب مى راندند، ولى جوابگوى نیاز شدید تشنگى و مشکلات همه یاران و عزیزان نبود؛ آن هم در هواى گرم تابستان کربلا.

سکینه دختر امام حسین (ع ) مى گوید: صبر کن . چگونه صبر کند بچه شیر خواره اى که دوام صبر ندارد؟! (۷۶)

سرکشى به خیمه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ از حضرت زینب (س ) نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس (ع ) رفتم دیدم جوانان بنى هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن مى گوید و به آنها مى فرماید:

اى برادرانم و اى پسر عموهایم ! فردا هنگامى که جنگ شروع شد، نخستین کسانى که به میدان رزم مى شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنى هاشم جمعى را براى یارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند...

جوانان بى هاشم پاسخ دادند:

ما مطیع فرمان تو مى باشیم

حضرت زینب (س ) مى گوید: از آنجا به خیمه حبیب بن مظاهر رفتم دیدم با یاران (غیربنى هاشم ) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها مى گوید:

فردا وقتى که جنگ شد، پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنى هاشم ، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنى هاشم ، سادات و بزرگان ما مى باشند...

اصحاب گفتند:

سخن تو درست استو به آن وفا کردند. (۷۷)

شنیدن صداى سپاه دشمن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ حسین (ع ) در آن هنگام در پیش خیمه خود نشسته و تکیه به شمشیر داده و سر مبارک بر روى زانو قرار داده و به خواب رفته بود.

زینب (س ) که صداى همهمه اسبان و لشکریان را شنید، نزدیک برادرش آمده و عرضه داشت : اى برادر! آیا صداهاى مخالفان را نمى شنوى که اینک به طرف خیام نزدیک مى شوند.

حسین (ع ) سر برداشت ، فرمود: هم اکنون رسول خدا (ص ) را در خواب دیدم که فرمود: حسین جان بدین زودى بر ما وارد خواهى شد.

زینب (س ) که این سخن دلخراش را شنید، سیلى به صورت زد و اظهار دردمندى و بیچارگى نمود. حضرت او را دلدارى داده و امر به آرامش فرمود. (۷۸)

امتحان اصحاب در شب عاشورا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ زینب (س ) متکایى براى حسین (ع ) گذاشت ، و آن حضرت با خواهر خود آهسته به سخن پرداختند و زمانى که صداى زینب به خاطر بى سرپرستى فرداى بانوان به گریه بلند شد، حسین (ع ) او را دلدارى داد. بعد زینب ادامه داد: برادرم ! آیا براى وفادارى و مقاومت لازم فردا، اصحاب را کاملا امتحان کرده اى که مبادا فردا تو را تنها بگذارند؟

حسین (ع ) فرمود: بلى آنان را بارها آزمایش کرده ام ، و تا زنده هستند از من و بانوان و اطفال حمایت و حفاظت خواهند کرد! بعد حسین (ع ) از خیمه زینب بیرون آمد، و به خیمه حبیب بن مظاهر رفت و مشاهده کردم که حبیب براى اطمینان خاطر و دلدارى زینب ، مطلب را با سایر یاران در میان گذاشت و آنان سرهاى خود را برهنه کردند و قبضه شمشیرها را در دست فشردند و براى حفاظت از بانوان و ناموس پیامبر(ص ) که زینب (ع ) روى آن حساسیت فوق العاده داشت . با اداى سوگند، براى چندمین بار اعلام وفادارى کردند. (۷۹)

قافله سالار حسین (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ عقیله بنى هاشم مى فرماید:

در شب عاشورا، دیدم برادرم از خیمه بیرون آمده و خارهاى بیابان را با غلاف شمشیر از جاى مى کند. جلو رفتم و سؤ ال کردم : چرا چنین مى کنى ؟ فرمود: مى دانم فردا اطفال من باید روى این خارها با پاى برهنه ، راه بروند.

سپس ، امام به خواهرش فرمود:

تو قافله سالار من هستى . مواظب باش جلوى دشمن گریه نکنى و نگذارى اطفال من سیلى و تازیانه بخورند. بدان که تو را به کوفه و شام خواهند برد. (۸۰)

شب عاشورا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ بنابر روایت ارشاد حضرت على بن الحسین (ع ) فرمود: در شب عاشورا من نشسته بودم و عمه ام زینب مرا پرستارى مى کرد که پدرم در خیمه جداگانه کناره کرد و در نزد ا و جون مولاى ابوذر غفارى ایستاده بود و آن حضرت شمشیر خود را صف مى کرد و مى فرمود:

 

•یا دهر اف لک من خلیل من صاحب و طالب قتیلو کل حى سالک سبیلو منتهى الامر الى الجلیل

•کم لک بالا شراق و الاصیل الدهر لا یقنع بالبدیلو منتهى الامر الى الجلیل منتهى الامر الى الجلیل

اى روزگار اف بر دوستى تو باد؛ چه بسیار براى تو بود در صبح و عصر؛ از رفیقان و طالب تو که کشته شده اند؛ و روزگار به بدل قناعت نمى کند؛ هر زنده اى رونده راه است ؛ و منتهاى امر به سوى خداوند بزرگ است .

این اشعار را دو یا سه دفعه خواند تا اینکه من فهمیدم که آن جناب چه اراده کرده است پس گریه مرا گلوگیر شد و خوددارى کردم و سکوت نمودم . دانستم که بلا نازل شده است . اما عمه ام زینب آن اشعار را شنید و نتوانست خوددارى کند برخاست و به نزد آن حضرت رفت و گفت : واثکلاه ! اى کاش مرگ مرا دریافته بود، مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن امروز مردند.اى خلیفه گذشتگان و فریادرس باقى ماندگان .

پس حسین سوى او نظر کرد و فرمود: اى خواهر! شیطان حلم تو را نبرد چشمهایش پر از اشک شد و فرمود: اگر آن مرغ سنگ خواره را مى گذاشتند هر آینه مى خوابید.

زینب گفت : اى واى بر من ! تو در میان این اشرار گیر افتاده اى ، این دل مرا بیشتر مجروح داشته و بر من سخت تر است . پس بر صورت خود سیلى زد و گریبان خود را درید و افتاد و غش نمود. پس حسین برخاست و بر روى او آب ریخت و گفت : خواهر جان صبر کن و بدان که اهل زمین و آسمان مى میرند و جز خدا کسى باقى نمى ماند. آن خدایى که خلق را خلق کرد به قدرت خود و بر مى انگیزاند خلق را و زنده مى کند ایشان را، و او، فرد و تنهاست . جد من ، پدر و برادر من بهتر از من بودند. و براى هر مسلمان اقتدا به پیغمبر لازم است .و امثال این سخنان در تعزیت او گفت و فرمود: اى خواهر! من تو را قسم مى دهم که بر من گریبان پاره مکن و روى نخراش و وایلاه واثبورا، مگو وقتى من هلاک شدم . پس او را به خیمه آورد و در نزد من نشانید (۸۱)

در خواست آب از زینب (س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ از شیخ بزرگوار جعفر بن محمد نما در کتاب مثیرالاحزانو او از سکینه روایت کرده که مى فرمود:

در روز نهم محرم آب ما تمام شد و عطش ما شدت نمود. آب از ظرفها و مشکها خشک شده بود. چون من و بعضى از اطفال ما، تشنه شدیم ، من به سوى عمه ام زینب رفتم تا او را از تشنگى خود خبر دهم که شاید آبى ذخیره شده باشد براى ما. پس دیدم که عمه ام در خیمه نشسته است و برادر شیر خوارم بر دامن او است . و آن کودک گاهى مى نشیند و گاهى بر مى خیزد، و مانند ماهى در آب ، در حرکت و اضطراب است و فریاد مى کند و عمه ام مى گوید: صبر کن . اى پسر برادر! و کجاست براى تو صبر و حال آنکه بر این حالت مى باشى . گران است براى عمه تو که صداى تو را بشنود و نفعى به حال تو نبخشد. چون من این را شنیدم ، صدا به گریه بلند کردم . زینب گفت ، سکینه ؟ گفتم : بلى .

گفت : چرا گریه مى کنى ؟ گفتم : براى عطش برادرم (و احوال خودم را به عمه ام نگفتم که مبادا اندوه او زیاد شود). پس گفتم : اى عمه ! چه مى شود که به سوى بعضى از عیالات انصار بفرستى ، شاید آنها آبى داشته باشند؟! عمه ام برخاست و آن کودک را گرفت و به خیمه عموهایم رفت و دید که آبى ندارند، و بعضى از کودکان ما به دنبال او روانه شدند براى طمع آب . پس در خیمه پسر عموهایم (اولاد امام حسن ) نشست و فرستاد به سوى خیمه اصحاب که شاید آبى بیابد. پس نیافت . چون از یافتن آب ماءیوس شد، به خیمه خود برگشت ، در حالى که همراه او قریب به بیست کودک از پسر و دختر بودند. پس شروع کرد به فریاد نمودن . ما هم همه فریاد کردیم . مردى از اصحاب پدرم که او را بریر مى گفتند (و او را سید قراء مى گفتند) چون صداى گریه ما را شنید، خود را بر زمین انداخت و خاک بر سر خود ریخت و به اصحاب خود خطاب کرد: آیا شما را خوش آیند است که دختران فاطمه بمیرند و حال اینکه قائمه شمشیرها در دستهاى ما باشد؟! نه ، قسم به خدا که بعد از ایشان در زندگى خیر نیست ، بلکه باید پیش از ایشان در حوضهاى مرگ وارد شویم . اى اصحاب من ! هر یک دست یکى از این کودکان را بگیریم و بر آب هجوم آوریم پیش از اینکه ایشان از تشنگى بمیرند و اگر این قوم با ما مقاتله کنند ما هم با ایشان مقاتله مى کنیم . یحیى بن مازنى گفت : موکلین آب فرات بر قتال ما اصرار خواهند داشت ، اگر این کودکان را به همراه بریم شاید به ایشان تیرى یا نیزه اى خورد و ما سبب آن شده باشیم . لیکن راءى آن است که مشکى با خود بر داریم و آن را پر آب کنیم . آن وقت اگر با ما مقاتله کردند ما هم مقاتله کنیم . و اگر کسى از ما کشته شد، فداء دختران فاطمه باشد. بریر گفت : این فکر خوبى است . پس مشکى گرفتند و به جانب آب رفتند و ایشان چهار نفر بودند. چون موکلین آب فرات مشاهده نمودند گفتند که شما باشید تا ما رئیس خود را خبر دهیم میان بریر و رئیس ایشان قرابتى بود. پس چون او را خبر دادند گفت : ایشان را راه دهید تا آب بیاشامند چون داخل آب شدند و سردى آب را احساس کردند صدا به گریه بلند نموده گفتند: خدا لعنت کند ابن سعد را که از این آب جارى به جگر آل پیغمبر قطره اى نمى رسد. بریر گفت : پشت سر خود را نگاه کنید و تعجیل کنید و آب بردارید که دلهاى اطفال حسین از تشنگى گداخته است و شما نیاشامید تا جگر اولاد فاطمه سیراب شود. ایشان گفتند: قسم به خدا بریر! ما آب نمى آشامیم تا دلهاى اطفال حسین سیراب شود. شخصى از موکلین فرات این حرف را شنید و گفت : شما خود داخل آب شدید، این برایتان کافى نیست که براى این خارجى آب مى برید؟ قسم به خدا که اسحاق را از این کار باخبر مى کنم بریر گفت : اى مرد کتمان کن امر ما را. پس بریر به نزدیک او رفت تا او را گرفته باشد که خبر به اسحاق نرسد. آن مرد فرار کرد و اسحاق را خبر کرد. او گفت : سر راه را برایشان بگیرید و ایشان را بیاورید به نزد من ، و اگر ابا کردند با ایشان مقاتله کنید. پس سر راه را بر بریر و اصحاب او گرفتند. مقاتله اى بین ایشان در گرفت و بریر شروع به موعظه نمود. صداى او به گوش امام حسین (ع ) رسید. چند نفر فرستاد که او را یارى کنند. پس ایشان رفتند و موکلین فرار کردند و آب را آوردند. اطفال به یک دفعه بر سر آب جمع شدند و شکمها و سینه ها را بر مشک گذاشتند، که ناگاه بند مشک باز شد و آب بر زمین ریخت کودکان به یک دفعه به فریاد آمدند بریر به صورت خود زد و گفت : والهفاه بر جگر دختران فاطمه (س ) (۸۲)

منیع:سایت سبطین_________________________________________________

۷۱-مقتل الشمس ، ص ۱۲۴

۷۲-عقیل بنى هاشم ، ص ۱۷ و ۱۸

۷۳-سلام مرا به حبیب برسانید. (فرسان الهیجاء؛ ج ۱، ص ۹۲)

۷۴ - سیماى زینب کبرى ، ص ۸۹

۷۵- سیماى زینب کبرى ، ص ۱۱۶

۷۶-کبریت الاحمر، ص ۴۷۹.

۷۷-(ع ) کبریت الاحمر، ص ۴۷۹

۷۸-کتاب الارشاد ص ۴۴۰

۷۹- مقتل الحسین ، مقرم ، ص ۲۶۶.

۸۰-عقیله بنى هاشم ص ۲۰

۸۱-ارشاد، ج ۲ ص ۵ - ۹۷

۸۲-اکلیل المصائب فى مصائب الاطایب ص ۲۴۵ و ۲۴۶.

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, ] [ 23:55 ] [ فیروز شیردل ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

ای كه بیماری چرا نزد طبیبان میروی خرده نان سفره زینب كفایت میكند كربلا باشد سفارت خانه حق بر زمین این سفارتخانه را زینب صدارت میكند من چه غم دارم به انبار گنه روز جزا چون خدا از نوکر زینب حمایت می کند عشق زینب نیست جز بیماری فوق جنون هركه گوید یا حسین بر او سرایت میكند بیرق خون خواه شاه كربلا این مطلب است اهل عالم گوش باشید این سپاه زینب است
موضوعات وب
برچسب‌ ها
امکانات وب

آمار وبلاگ:

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1

دومین سوگواره اسوه صبر